سالی که گذشت

 

 سال داره تموم می شه و می خوام برای اخر سال یه پست بزنم

یه پست پر از سکوت

  سال خوبی نبود  حتی اتفاقای خوبیم که افتاد همراه با یه حیرت و یه آه بود

 نا شکری نمی کنم خدایا ولی خودت می دونی چیزی از امسال توشه ندارم برای دفتر خاطرات خوبی 

های زندگی  

 ولی بلعکس تا دلتون بخواد خبرای ... دارم که تو دفتر بدیهای سال ۹۱ بنویسم

 باز  شکرت که تموم شد و ما هنوز کنار همیم

 سال خیلی  خیلی خوب و پر انرژی و پر از عشق رو برای همه آرزو می کنم  و امیدوارم امسال تلافی

سالی که گذشت باشه

خدایا چی می شه امسال یه سال پر عشق باشه   پر از عشق به زندگی

منتظرم...

 سلام...


می خوام اولین پست سال رو در مورد اولین تصمیم بزرگ زندگیم بنویسم . درسم تموم شد ولی اونقدر سرمون شلوغ بود که هیچی از خونه نشینی نفهمیدم ، مهمونا پشت هم ردیف شدن و من تا 14 ،15 فروردین هیچ احساس خاصی نسبت به موقعیت جدید حس نکردم ، تا قبل از اتمام درس برای کار خیلیا قول دادن ،  اونایی که یه چند  سالی قبلتر از من این پیرهن رو پاره کردن بهتر می دونن که همه این قولا وعده و وعیدی بیش نیست ، از خیلی قبلترا تصمیم داشتم به محض اتمام این دوره به خودم بیام ،یکم تنهایی رو هر چند بهش عادت ندارم تجربه کنم(که این خواستمم دلایلی داره که شاید اگه باز هم بودم به وقتش اونم می نویسم) اگه بخوام همه اینا رو تو یه کلمه  خلاصه کنم باید بگم می خوام استقلال رو تجربه کنم ، دارم از خونه پدری کوچ می کنم دارم می رم به دیار مادری ،دیاری که سی و چند سال پیش عروس شد و اومد تو همین خونه،دارم می رم  برای کار  برای زندگی برای.... ،نمی دونم این سفر تا کی ادامه داره ، شایدم نتونم دووم بیارم و شایدم... 

من بعد از 26 ،27 سال زندگی تو این خونه ، یهوویی باید دل بکنم از اتاقم از اشپزخونه از ... و حتی از مهمونای وقت و بی وقت این خونه که همیشه شور زندگی بودن ،باید دل بکنم از شهرم  ،عمو و عمه و دوست و ....

این پست رو امشب می ذارم ولی نمی دونم دوباره کی میام که یه سری به این وبلاگ بزنم شاید زود شایدم ...  

می گن عاقبت بخیری بهترین دعاست ، وقتی دلتون پیش خداست  یادتون نره  شاید ادمایی به  یه لب زدنتون محتاج باشن 

 

فعلا خداحافظ 


سال نـــــو مبارک


 روز اول سال نود روزه خیلی بدی برای ما بود ، روزی که مامانم رو برای بار دوم تو یه هفته عمل می کردن

 ولی خدا رو شـــکر که همه چی به خوبی تموم شد ، روزا با همه بدیها و خوبی ها اومدن و رفتن ، یه

روزایی با نهایت خسته کنندگی و روزایی هم در نهایت شادی ، یه عده  زندگی رو با مرگ عوض کردن و  یه

عده درنهایت اعجاز  پا به این دنیا گذاشتن ، من امسال رنگ موهامو عوض کردم ، من امسال یه دوره دیگه از

این زندگی رو پشت سر گذاشتم ، دوستای جدید تری پیدا کردم ، با دوستای قدیمیتر تجدید پیمان کردم ، من

امسال "من" تر شدم ، تصمیمای بزرگتری برای "من " گرفتم که امیدوارم سال نهنگ همه این تصمیمات به

"دنیا" بیان.

 این اخرین پست سال بود ،پستی با ارزوهای تحقق یافته ، خلاصه ای "خلاصه" از سالی که گذشت و

 ارزوهایی برای سال اینده .

دلم می خواد امســـال سال شادی باشه ،سال ارامش باشه ، سالی بدون جنگ بدون سیل بدون

 زلزله و ... برای مردمه سرزمینم "دنیـــا".

عیـــد همتون مبـــارکــــــــ...


یــــه بـــازی خوب:))


ادامه نوشته

چارشنبه سوریتون مبارکــــــــــ



اوت یانسین اورگینیز ایشخلانسین 

 غم سیلینسین شادلیقینیز بلینسین 

 چارشنبنیز گوتلو اولسون



70


* زیاد خوش دل نیست ، یعنی از اون دلاییه که پره از چاله و سرعت گیره(اغراق نمی خوام بکنم شاید اونقدرا

هم بد دل نیست ولی مطمعنم صاف صادقم نیست):d ، زوجش می گه داره نماز اول وقت می خونه  اخه خدا 

حرف کسی که نمازش اول وقته گوش می ده ! این بار نتونستم جلوی این زبون رو بگیرم ، گفتم خدا بیشتر 

حرف کسایی رو گوش می ده که دل صافی دارن .

* یه دوستی نوشته بود عجب دین ی داریم، زیارت عاشوراش پر از لعن و نفرینه ، یه چند روزی  جو گرفته  بود 

منو و همش فکر میکردم چه حرف راستی گفته! امروز وقتی دلم گرفت یه میون وعده بین نماز دادمو  یه زیارت 

عاشورا به خودم تزریق کردم ،عجب این دعای لعن و نفرین چاره ساز بود ، هم دلم باز شد هم گره کارم ...

* میگه اون دنیا که رفتی ،اگه  داشتی و زیارت خانه خدا نرفته باشی ،خدا می گه راتو کج کن برو جهنم !!!! 

طرف زیاد دارا نیست ولی همونیم که داره میده و میره خونه خدا رو زیارت می کنه بعد می یاد هر چی "دل"

دم دستشه میشکونه ...

*از خود گذشتگی اون قدر با خونش عجین شده که برای خیس کردن برنج برای شام خودشو نمی شماره 

یعنی نمی بینه... و مقابلش اونقدر نقشش تو این زندگی ثابت بوده که فکر می کنه تو همه زندگیا "زن" یعنی 

همین!

** با همه این آدمای خوب و بد، زندگی شیرینه  و یه"خدا"یی همیشه تو این زندگی هست که نقشش از 

همه پر رنگ تره 



69

 این روزا  حس  نوشتنم نیست ، نمی دونم شاید موضوعی باب میلم نیست یا.... راستش حتی حس خوندنمم

نیست !  سعی می کنم تا جایی که ممکنه به خودم زور نگم  و مثل همیشه همه چیو بسپارم به 

عقل_ حسم :d    ،همیشه همین بوده ، وقتی کاری یا چیزیو دلم نخواسته نکردم و تا امروزم از این کارم ضرری 

ندیدم .

چند سال پیش که شروع کردم به کتاب خوندن (در حد تیم ملی) تصمیم گرفتم  بعد خوندن هر کتاب یه 

خلاصه ای از اون رو بنویسم ، امروز یکی از اون دفترارو خوندم ، بعد خوندن کتابای مودب پور من به شعر هم 

علاقه مند شدم ،مخصوصا فروغ و حمید مصدق و بهبهانی ، اولین کتاب شعری که برای خودم خریدم کتاب فروغ

 بود .


68

 

  فکر نمی کنم چیزی قشنگ تر از عشق  تو این دنیا وجود داشته باشه ، حالا فرقی نداره که با این عشق به

 عرش برسی یا از عرش به فرش .

خوشبختی به این معنی نیست که همش بگی بخندی و خوش باشی و هیچ درد و غمی نداشته باشی . به 

نظرم بعضی وقتا خوشبختی یعنی همون درد ... .

ادما معمولا تو زندگیشون عاشق یک نفر می شن  یعنی حداقل یک نفر ،  من یه بار این عشق رو تجربه

 کردم ،من عاشقم، یک عشق ابدی که مطمعنم هیچ وقت فراموشش نمیکنم ، من عاشق مامانمم ، عاشق

 بوی تنش ، لمس کردنش ، گرفتن دستاش ، بازی کردن با موهاش،ولی هیچ وقت این حس رو به مرد غریبه

 نداشتم ، من حتی یه مرد رو دوست هم نداشتم  ،هیچ وقت عاشق مردی نبودم  که بفهمم ، آیا بین معشوق

 ها هم تفاوتی هست؟


بعد نوشت:  عشق به پدر و مادر وخواهر و برادر برای من موضوعیه که همه اطرافیانم ازش خبر دارن یعنی تا اون حد شدیده  ولی مادرم یه چیزیه فراتر از همه ، حسیه که نمی تونم وصفش کنم و من تازه چندین روزه که این موضوع رو به خودم اقرار کردم ...( حس بدیه که فکر کنی بین عزیزترینهات کیو بیشتر دوست داری کیو کمتر ، ولی  این عشق  باعث نشده که من انتخاب کنم یا برای دوست داشتنشون وزن و اندازه قائل بشم... )

67


یکی از همکلاسی هام که  تو همین ترم اخر باهم  دوست شدیم  حامله شد و به هیشکی نگفت !( اعتقاد شدیدی داره به اینکه از هر کسی تیکه بخوره بچه شبیه اش می شه و اون حتی به مامانشم نگفته که خودش انتخاب کنه بچش شبیه کیا باشه!) یه روز یه اس ام اس اومد که  بارداره و ازم خواست یه تیکه خوراکی شیرین براش ببرم که مثلا بچش شبیه من بشه! ( عاشق بچه پسره و فقط و فقط می خواد بچش پسر باشه برای همین شیرین می خواست یعنی گرمی:d )  خلاصه گذشت تا امروز که دوباره زنگ زد که  این روزا اونقدر شیرین خورده که حالا دلش خوراکیای ترش می خواد ، ولی من با توجه به تجربیات زنونه:d حدسم اینه که بچه تغییر جنسیت داده:d (اخه کسی که به دختر بچه باردار باشه  ترش می خوره یعنی سردی)  حالا قراره یه خوراکی ترش براش ببرم  که گفته لواشک داره، تمبر هندی داره ، تازه ترشیم دارن :)))حالا من موندم اینکه همه چی داره پس من چی ببرم براش؟:d

- نمی تونم درک کنم احساس بعضیا رو که براشون دختر یا پسر بودن بچه فرق می کنه ، و این دوست من در حد زیادی این موضوع براش اهمیت داره :((   ( البته فکر می کنم این دوستم بیشتر به خاطر رفتارهای خانواده شوهرشه که اینقدر حساس شده رو این موضوع متاسفانه). راستش نمی دونمم براش چه دعایی بکنم، بگم ایشالا هر چی که هست سالم باشه  یا ایشالا پسر باشه! ( دعای من شاید هیچ تاثیری نداره ولی خودم یه عذاب وجدانی در این مورد دارم !!)

شاید این پایان تنها راه شروع دوباره بود


  روزهای خاصی تو زندگی هست که باید ثبت بشه ، مثل شروع ها ، مثل پایانها ، اولین ها یا اخرین ها ،...

امروز یکی از همون روزهاست برای من ،پایان یک دوره یا شروع یه دوره ی دیگه ، امروز اخرین روزی بود که 

من به طور رسمی به این دانشگاه رفتم ،  حسه عجیبیه  هم خوشحالم هم ناراحت .